سلاااااااااام برهمگی من سمانه حسینی هستم میخوام اولین رمانی که دارم مینویسم روبراتون پست پست بزارم امیدوارم خوشتون بیاد اسم رمان سه به توان سه دوستون دارم
سلام به همه میدونم خیلی وقته به سایت سر نزده بودم و داستان رو ادامه ندادم ولی خیلی سرم شلوغ بود به خدا ولی الان سعی میکنم ادامهش و بزارم وباید همین جا بگم این داستان در عین واقعیت خیلی هم تخیلی بعضی اسم ها اسم ادم های درو برم هستن وبعضی اسم هاهم نه اینم گفتم که خیلیا رگ غیرتشون بالا نگیره
سهلام خوبین خوبم؟
ماهتیسا هستم با اولین رمانمون در خدمتتونیم
این رمان یه کار گروهیه که امیدوارم ازش لذت ببرین و با نظراتتون مارو همراهی کنید
خلاصه رمان:
3 دوست 3 خواهر 3 همدم میخان خودشونو به خانواده ثابت کنن
اما تو این راه اشتباهی میکنن که میشه شیرین ترین اشتباه زندگیشون
با ما همراه
باشید تا بفهمید چجوری ماهتیسا سلاله و عسل میتونن با مشکلاتشون
رو برو شن
ترشحات خوبی هایت
به سنگینترین نقطه قلبم رسیده است
سبکترشده ام حالامثل پروانه
استشهادسلولهای بدنم گواهی میدهند
به بیکران شدن روحم درانزوای جسمت
من درترانه های توغرق شده ام
جنگ دست وپایم بی فایده است
وقتی روحم راازچنگم دراورده ای
من باتوزنده ام یامرده؟؟
.<اینم پست نهم>.
نظر
نظر
نبود؟
درباره
رمان نقاب زندگی ,
سلام سلام
ایندفعه عکس های مهداد و گزاشتم
دیگه بقیه اش با شما
به خدا یه نظرم بدین هیچ اتفاقی نمیوفته ها
فقط دل من شاد میشه!
درباره
رمان نقاب زندگی ,
سلام دوستان.من اومدم با عشق بی عشق.میریم که داشته باشیم پست دوم رو
پدرم فوق تخصص مغز و عصاب و مادرم هم خیاط و خانه دار.داداشم که اسمش سارین یه پسر با چهره ی کاملا شرقی پوست گندمی...فک مستطیلی...لبای درشت چشای مشکی با موها و ابروهای مشکی(به مامیم رفته)هیکلشم که به لطف باشگاه شیش تیکه.خلاصه خیلی جذاب خواستنی...
ولی من موندم توی خانواده چشام به کی رفته ...حالا بیخیال الانو عشق است.یهو نگام به ساعت افتاد
_جاااااااااااااااننننننن.....چرا اینقدر زود گذشت؟؟؟؟کلاس ویالنم دیر شد.. اومدم از باشگاه بیام بیرن دباره رفتم توسینه یکی ... دماقه داغونم داغون تر شد.
تا دهنمو وا کردم به یارو چیزی بگم دیدم... هی وای من این که حبیبی... دوباره که اخماش تو همه ... آهان برای اینکه دماغشو به خاک مالیدم . خخخخخخخخخ
_شما که جلو چشاتو نمیبینی من موندم چجوری پارکور (مسیر مسابقه)به اون سختیو رد کردی؟؟شایدم اثار استفاده از دوپینگ الان داره خودشو نشون میده؟؟هان؟؟؟
چنان عصبانی شدم خواستم ته دیگش کنم .دستمو اوردم بالا داد و هوار راه بندازم نگاهم به ساعت افتاد...جیغ خفه ای کشیدم و به سمت ماشینم دویدمو فقط صدای دادشو شنیدم :دییییییییییییییییییووووووووواااااااااااااننننننننننننننههههههههههههه
سلام دوستان.کیمیا هستم 16 ساله این رمان مشترکه و اولین رمان هردو نویسندس.هم من هم سارا تازه کاریم.
موضوع هم درباره ی یه دختر به اسم سوین هستش که سر یه سر کارای بچه گانه زندگیشو عوض میکنه.این داستان اصلا همخونگیو اینجور چیزا نیست.راستی ارشین دوست سوین هستش که داستان اونم هست.رمان از زبون شخصیت های داستانه رمان جالبیه خواهشا کمک کنید با نظراتون از تازه کاری در بیام.
وای خدا بالاخره تموم شد.دیگه جون ندارم.اسبمم از خودم بدتر.ولی می ارزید....به مقام قهرمانی کشور می ارزید.
_مقام اول این دوره از مسابقات قهرمانی کشور رده بزرگسال سرکار خانم سون عظیمی.
بچه ها صدام کردن میرم و برمیگردم.
_خدایا این حبیبی چرا اینجوری بود؟؟؟؟؟چرا پاچه منو گرفت؟؟؟ولی خودمونیما چه چشایی چه لبایی...
_خفه شو سوین هیز این که تا همین یه سال پیش به چشمت نمیومدحالا این همه تعریف تمجید کجا بود؟؟؟؟
راستی من تک دختر یه خانواده چهار نفره شر وشیطون زبر و زرنگ توی هر هنر و ورزشیم یه سر چشمه ای دارم و از همه ی اونا بیشتر سوارکار و ویالن رو دوست دارم.راستی من یه پزشکماو میخوام تخصصمو بگیرم.اونم چییی؟قلب و عروق....
25 ساله مجرد.فیسمم که:چشمای طوسی ابی...بینی عملی...لبای قلوه ای ولی کوشولوپوست سفیید...موهامم بلوند و بلند تا زر باسن.گفتم بدونید اگه کییسی سراغ داشتید بفرستید.:دی
.اینم پست هشتم.
درباره
رمان نقاب زندگی ,
سلام....
بفرمایید ادامه چی بگمﻣﻮﺭﺩ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺍﻧﻘﺪﺭ ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﻮﺩﻩ...
.
.
.
ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯﺵ ﺟﺰﻭﻩ ﺑﮕﯿﺮﻩ...
.
.
ﮐﻪ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻢ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺯﺵ ﺟﺰﻭﻩ ﺑﮕﯿﺮﻩ...
استاد جغرافیا سر کلاس سکته میکنه بعد از تحقیق میفهمن دانشجویی ازش پرسیده خط استوا اعتباریه یا دائمی.؟؟؟؟؟؟
درباره
رمان ارتمیس , رمان ارتمیس ,
رمان ثمره انتظار
قسمت هفتم
در رمان ما
تعداد صفحات : 20
اطلاعات کاربری
افتتاح رمان ما
سایت دینا دانلود
سوگند به عشقلینک دوستان
پیوندهای روزانه
آمار
آمار سایت
کدهای اختصاصی