loading...
رمان ما
irsa-98iams بازدید : 419 دوشنبه 11 خرداد 1394 نظرات (0)

 

 

دودخی دیوونه

کرانه

سارا:وای کرانه قبول شدیم!!!! بگوکجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من:کجا؟؟؟؟

سارا:تجریش!!!!

من:هوراااااا

سارا:وای فوق العاده ست!!

من:اصن حالا که این طور شد،بریم بیرون،شام مهمون من!!!!

سارا:باش!!!!!!!! می گم مامان،باباوسینا بیان.

من:نه توروخدا!!!!!!!! اون داداشتو نگو بیاد!!!!!

سارا:اخه حال میده بگم بیاد!!!!!!!

من باخنده:قیافتو شبی خر شرک نکن !!!!!!!!!! حالا این دفه چون تویی عیب نداره!!!!!!!!

خندیدو رف خونشون

راستی خونشون طبقه پایین بود

*****

وای خدا باورم نمی شه،دانشگاه تجریش قبول شدم

بزارید خودمو معرفی کنم:اسمم کرانه است. 19 سالمه و رشته ی ریاضی می خونم.یه خواهر دارم اسمش کیانا ستو ازدواج کرده اسم شوهرش آرشو یه پسر کوچولوی ناز به اسم کیارش داره!!

یه داداشم دارم که ازم 5 سال بزرگتره به اسم کیوان،وقتی 18 سالش بود رفت امریکا درس بخونه و الان پیش عمم زندگی می کنه!!!!

راستی اولش دیدید بایکی حرف می زدم؟؟؟؟؟؟؟ اون دوستم سارا بود که از اول دبستان دوستیم ومثه خواهرمه.(از بچگی کیوانو دوس داش)

رفتم جلو اینه و شروع کردم به انالیز کردن خودم :هیکلمو دوس دارمو مثه بابربی ام(اعتماد به سقف) چشای درشت ابی تیله ای دارم،لبای قلوه ای،صورت گردوپوست سفید و وقتی می خندم لپام چال میوفته!!!!!!!! موهای طلایی ام دارمو تا کمرم میرسه!!!!!!!!

(ادامه رفتن بهرستوران در پست بعد)

 

 

irsa-98iams بازدید : 249 دوشنبه 11 خرداد 1394 نظرات (0)

 

 

دودخی دیوونه

کرانه

سارا:وای کرانه قبول شدیم!!!! بگوکجا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

من:کجا؟؟؟؟

سارا:تجریش!!!!

من:هوراااااا

سارا:وای فوق العاده ست!!

من:اصن حالا که این طور شد،بریم بیرون،شام مهمون من!!!!

سارا:باش!!!!!!!! می گم مامان،باباوسینا بیان.

من:نه توروخدا!!!!!!!! اون داداشتو نگو بیاد!!!!!

سارا:اخه حال میده بگم بیاد!!!!!!!

من باخنده:قیافتو شبی خر شرک نکن !!!!!!!!!! حالا این دفه چون تویی عیب نداره!!!!!!!!

خندیدو رف خونشون

راستی خونشون طبقه پایین بود

*****

وای خدا باورم نمی شه،دانشگاه تجریش قبول شدم

بزارید خودمو معرفی کنم:اسمم کرانه است. 19 سالمه و رشته ی ریاضی می خونم.یه خواهر دارم اسمش کیانا ستو ازدواج کرده اسم شوهرش آرشو یه پسر کوچولوی ناز به اسم کیارش داره!!

یه داداشم دارم که ازم 5 سال بزرگتره به اسم کیوان،وقتی 18 سالش بود رفت امریکا درس بخونه و الان پیش عمم زندگی می کنه!!!!

راستی اولش دیدید بایکی حرف می زدم؟؟؟؟؟؟؟ اون دوستم سارا بود که از اول دبستان دوستیم ومثه خواهرمه.(از بچگی کیوانو دوس داش)

رفتم جلو اینه و شروع کردم به انالیز کردن خودم :هیکلمو دوس دارمو مثه بابربی ام(اعتماد به سقف) چشای درشت ابی تیله ای دارم،لبای قلوه ای،صورت گردوپوست سفید و وقتی می خندم لپام چال میوفته!!!!!!!! موهای طلایی ام دارمو تا کمرم میرسه!!!!!!!!

(ادامه رفتن بهرستوران در پست بعد)

 

 

yasamin بازدید : 617 جمعه 04 اردیبهشت 1394 نظرات (0)
مقدمه دختری به نام باران اما با طبعی نا ارام ودرونی متلاطم،هرچند که از قشر مرفه است اما بی درد نیست.. واما اریا پسری از جنس شیشه که زمان باعث پوشیده شدن این ششیه ازغبارخواهد شد
arshian-fm بازدید : 385 چهارشنبه 22 بهمن 1393 نظرات (1)

     

خلاصه:درباره دو دختره که زندگی پرمشقتی رو پشت سر می ذارن.....دو دختر از جنس یخ که شخصیت پیچیده و غیر قابل پیش بینی دارن به طوری که درکشون سخته و با چند تا پست اولیه نمی شه اونا رو شناخت
یه چیز دیگه :تقزیبا80درصد این رمان بر اساس واقعیت نوشته شده
خوب دیگه بریم سراغ رمان
sara_rm بازدید : 2303 پنجشنبه 04 دی 1393 نظرات (0)

سلام.من سارا هستم.نویسنده جدید هستم و خیلی هیجان زذه چون قرار اولین رمانمو تو این سایت بذارم.از دوستای گل و عزیزم درخواست دارم که اگر خوشتون اومد حتما بگین و اگر بدتون اومد دلیلشو بگین و حتما حتما نظرات و نقدهاتونو بگین.خیلی خیلی ممنون.:-* خلاصه نویسیم خیلی خوب نیس ولی خب یه خلاصه کوتاه برای دوستان.


حلاصه:داستان در رابطه با دختری هس که یه جورایی مهر و محبت والدینشو از دست میده.زندگی عاطفیش بهم میریزه ولی وضع مالیشون خوب میشه.چون که تجربه های بدی داشته سعی میکنه عقده هاشو روی یه گروه پسر خالی کنه که همین باعث کلی دردسر و هیجانات مثبت و منفی تو زندگیش میشه.

پی نوشت:اول داستان خب غم انگیزه وای بعدش خوب میشه.بازم میگم خواهش میکنم نظرات و نقد هاتونو بگین.عاشقتونم.بگینا.باشه؟

رمان ما بازدید : 2804 چهارشنبه 03 دی 1393 نظرات (0)


رمان ثمره انتظار 




قسمت چهارم



عنوان: رمان ثمره انتظار.

نویسنده رمان: moon shine کاربر انجمن نودهشتیا. 

خلاصه: داستان راجع به یه پسر عمه به اسم میثاق احمدی ویه دختر دایی به اسم ثمره انتظار هست


رمان ما بازدید : 7469 جمعه 21 آذر 1393 نظرات (0)



عنوان : رمان زهر تاوان



نویسنده : پگاه کاربر انجمن نودهشتیا



خلاصه : 


عصیانگری که آمده تا قصاص کند...

 تا به جبران آتشی که بر جانش افتاد بود..

 زندگی دیگران را بسوزاند و بخشکاند...

 آمده تا با افسونگری جام زهر را در کام دشمنانش بریزد…



قسمت اول


رمان زهر تاوان 98ia


رمان ما بازدید : 4039 جمعه 07 آذر 1393 نظرات (0)



عنوان:  رمان ثمره انتظار


نویسنده رمان: moon shine کاربر انجمن نودهشتیا


خلاصه:

داستان راجع به یه پسر عمه به اسم میثاق احمدی ویه دختر دایی به اسم ثمره انتظار هست..

از موقع تولد ثمره براساس یه رسم مزخرف خونوادگی این دوتا رو به اسم هم میزنن..

حالا بعد از 17 سال که از تولد ثمره گذشته میثاق خاطر خواه ثمره شده وثمره متنفر از میثاق 

دیدین ؟؟ثمره انتظار اسم وفامیلی طرف  ....پس از الان تضمین نمیدم که به هم برسن دلتونو خوش نکنید 

بریم ببینیم چی پیش میاد...






قسمت اول


رمان ثمره انتظار


رمان ما



رمان ما بازدید : 323 یکشنبه 25 آبان 1393 نظرات (0)


عنوان: رمان استاد



خلاصه رمان :

مریم به خاطر لج کردن با معلم زبانش ، چند ترم متوالی میوفته تا تو یکی از این ترم ها 

با شهاب داداش دوست صمیمیش شقایق هم کلاس میشه …

 همین همکلاسی باعث میشه که مریم و شقایق به همراه دوست دیگه اشون 

سحر حقایقی رو در مورد زندگی شهاب کشف کنن 





نویسنده:کاربر انجمن نودهشتیا Ingenio


رمان ما بازدید : 1702 جمعه 23 آبان 1393 نظرات (0)



عنوان: رمان اعتراف عاشقانه



نویسنده :annabella


خلاصه:: عسل دختری 18ساله که پدرش را به تازگی از دست داده است،

 پدری که فقط به فکر کار و مال وثروت بوده وعلاقه ی پریسا مادر عسل را که عاشقانه ...


رمان اعتراف عاشقانه


گاهــی کسـی رو دوســت داری ، نمی فهمـــــــــــ د !!!...

گاهــی کسـی تو را دوست دارد ، نمی فهمـــــــــ ی !..

گاهی هر دو هم را دوست دارید ، نمی فهمنـــــــــ د !.



رمان ما بازدید : 686 جمعه 23 آبان 1393 نظرات (0)


عنوان : رمان آوایی بین عشق و نفرت


نویسنده رمان :شیوا اسفندی



خلاصه داستان: داستان زندگی آوا دختری که به خاطر دوستش وارد یه بازی میشه و میره واسه انتقام..که در این بازی که خود را در ان وارد میکند...

rita بازدید : 293 دوشنبه 27 مرداد 1393 نظرات (0)

خلاصه رمان در رابطه با دختریه که از زندگیش راضی نیست همه خواسته و آرزوهاشو در صورتی امکان پذیر میدونه که با شخصی به دور از تعصبات پوچ و دست و پا گیر ازدواج کنه اما اونجور که فکر میکرد این اتفاق رخ نمیده و به صلاح دید پدر متعصب و تا حدی (دیکتاتورش) مجبور میشه با مردی وصلت کنه که اونو هم مثل پدرش آدمای دوروبرش میدونه همون شب نفرینی کودکانه میکنه که اهش دامن گیر خودش میشه...

این تازه بخشی از رمانه اصل داستان از جایی شروع میشه که خبر میرسه پسر بزرگ خانواده ای که باشون وصلت میکنن به قتل میرسه مرگ مشکوکی که هیچوقت راضش فاش نمیشه و ساحی یا همون دختر داستان بعد از شکی که از طرف خانواده علی بهش وارد میشه و باعث جدایی این دو میشه ، دومین شکی که قوی تر مخرب تره زمانیه که بهش خبر میدن پدر و مادرش بر اثر صانحه رانندگی کشته میشن
 و اما ادامه...

رمان ما بازدید : 662 پنجشنبه 23 مرداد 1393 نظرات (0)



عنوان کتاب: افسونگر


نویسنده رمان افسونگر:هماپور اصفهانی


منبع:نودهشتیا



خلاصه:

افسونگر : 

تائیس افسونگری بود...

که با افسون خود اسکندر را وادار کرد پرسپولیس را به آتش بکشد و من افسونگری هستم.

که روح را به آتش می کشم ... یکی پس از دیگری ... 

افسون نخواست افسونگر باشد ... افسونگرش کردند...



مقدمه شروع رمان افسونگر:

یک مادر ایرانی 

یک هویت ایرانی ...

یک دختر ایرانی ...

نه نه!

یک پدر اروپایی ...

یک هویت اروپایی

یک دختر اروپایی 

نه نه!

من کیستم؟!

افسون؟

یک زن؟

آفریده شده ام برای پاکی؟

یا گناه؟

برای محبت دیدن و محبت کردن؟

یا دیگران را تشنه محبت کردن؟

یا مورد ظلم قرار گرفتن و تحقیر شدن؟

من مهمم؟

شاید هم نه ... اصلا به چشم نمی آیم ...

اذیت کردن من را دوست دارند ...

چرا من اذیت و آزار دادن را دوست نداشته باشم؟

چرا من تلافی نکنم؟

آنها مردند ... من دختری یکه و تنها!

آنها زور بازو دارند و من ...

عشوه و مکر زنانه!

شعار من اینست:

ترجیح می دهم همه مردان رژ لبم را خراب کنند ... 

نه ريمل چشم هايم را ! ...


teresa بازدید : 650 پنجشنبه 16 مرداد 1393 نظرات (0)

سلام

نویسنده ی جدید هستم با یک رمان اومدم اولین قلمم است اگر کسی میخونه لطفا اشکالات رو توی نظر ها بهم بگه

میریم سراغ خلاصه:

در مورد دختری به نام ثمیناکه پدر و مادرش رو از دست داده و این دخمل ما یک پلیسه برا خودش که ماموریت جدیدش  پای اون رو به یک دانشگاه  در تهران باز میکنه که...........

حدودا روزی یک پست داریم

رمان تا اخر تابستان تمام میشه

چه بخونید چه نخونید دوستون دارم قد یک دنیا

amia بازدید : 2219 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (3)

سلاااااااااااام

خوبیییین؟؟؟خوشششیییینن؟؟خوش میگذره تابستون؟؟

من عضو جدید سایتم

اسمم آمیاست

الان دارم یه رمان می نویسم!تووووووپ البته این نظره خودمه نظره شما مهمترههه

یکم از رمان بگم:اهم...اهم...رمان کلکلیه اونم چههههه کلکلیی 

داستانو شخصیت اصلی دختر و همینطورم پسر تعریف میکنن اسمشمونم ساحل و آرتاست...خلاصرو بعدن میزارم با پست اول!!

من رمانو میخوام بزارم اگه دوس داشتین بگین ادامه بدم

فعلاااا نیشخند

رمان ما بازدید : 539 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (0)


رمان اسطوره


نویسنده:دیوید گمل



داستان کتاب در مورد چندی شخصیت اصلی هست ...یکی ازشخصیت های اصلی کتاب که  اسمش کتاب از اون گرفته شده (دراس) هستش که همان اسطوره معروف هست....



دانلود این رمان فوق العاده جذاب و زیبا در ادامه مطلب...


sabas1379 بازدید : 259 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (0)

سلام من صبا نویسنده جدید این سایتم

خب این رمانی که الان در این سایت قرار میدم اولین رمانه خودمه و کاملا هم کار خودمه اسم این رمان هست دوباره عاشق شدم...

خب میریم تا خلاصه ایی از رمان را داشته باشیماوه

 

ارام دختری برخلاف اسمش پر از تلاطمه دختر  حساس زیبا از جنس یک رنگی

راستش من بلد نیستم خلاصه نویسی کنمیول پس میریم سراغ ادامه اصلی:

 

خب ارام رمان ما دختریه که حدردا توی 13 الی 14 سالگی بهترین و صمیمی ترین دوستش مرجان رو از دست میده تا شش سال بعد عشق و یاد دوستش از یادش نمیره تا اینکه..

برین ادامه اما اگه پست بعدیو میخواین نظر و لایک ها فراموش نشوددد

راستی لطفا رمان منو به لیست اضافه کنینplz

 

فعلا

بوس با همون قلب خوشگلقلب

 

اینم جلد رمان

رمان ما بازدید : 1390 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (1)
سلام

قسمت اول رمان استایل

از هماپور اصفهانی 

رمان گروهی


خلاصه ی داستان :


روژین دختر سختی چشیده ای که با بدبختی برای خودش در ایران اسم و رسمی در حیطه طراحی لباس پیدا کرده ناگهان حس می کند کم آورده و برای مدتی نیاز به استراحت و تغییر آب و هوا دارد. پس تصمیم به رفتن پیش مادرش می گیرد که ساکن ترکیه می باشد در این سفر به صورت تصادفی با گروهی مادلینگ که برای پیدا کردن اسم و رسم راهی ترکیه هستند برخورد پیدا می کند و با مسئول گروه آشنایی اندکی پیدا می کند، بعد از آن کم کم و به طور ناخواسته راهش به گروه باز می شود و ...

مقدمه :


دستانم خنکی میله ها را لمس کردند و لرز به تن داغم افتاد. آب با خروش در حرکت بود و دل من با خروش در تلاطم ... من و آن چشمانی که در دلم غوغا به پا کرده بودند از هم فراری بودیم. با همه قدرت می خواستم از آن نگاه فرار کنم ... ولی مگر امکان داشت؟ باد لای موهایم پیچید و دسته ای از موها توی صورتم تاب خوردند ... همراه باد بوی عطری توی مشامم پیچید. نا خودآگاه نفس عمیقی کشیدم ... راه فرار بر من بسته بود ... ایستگاه آخر بود باید پیاده می شدم!


اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 198
  • کل نظرات : 122
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 206
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 77
  • باردید دیروز : 192
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 546
  • بازدید ماه : 1,318
  • بازدید سال : 7,569
  • بازدید کلی : 516,421
  • کدهای اختصاصی