loading...
رمان ما
kimia_hajjar بازدید : 147 دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

سلاااام من برگشششششتتتممم شرمندههههنیشخند

خدایا کی میشه این ساعت کوکیمو با چکش له کنم.حالا مگه خفه میشد یه

سره میزنگید.بلند شدم با چشای بسته رفتم دستشویی.یه کم میرانپیلی

(ارایش) کردم که حداقل آقای شیرینی همت کنه تو صورتم نگاه کنه چه

برسه به اینکه کونگفو یادم بده.درد بدنم بهتر شده بود خداروشکر.یه مانتوی

کتون کاغذی سفید پوشیدم با یه شلوار لی لوله ی مشکیو شال

مشکی.لباسای کنگفو و تکواندو رو برداشتم و د برو که رفتی.پایین پله ها به

مامان برخوردم

_کجا به سلامتی؟؟؟؟؟

_وا مصی جون دارم میرم کلاس دیگه

_قربونت برم مادر صبحونه یادت نره ها؟؟

_چشم.    مامان ما هم دو شخصیتی مزمن داره ها.یه لیوان آب پرتغال

خوردم چند تا میوه هم زمیمه اش کردم و پریدم پشت ماشین.یه زنگ به

آرشین زدم :_سلام خره    _سلام تو منو از خواب بیدار میکنی که چی؟ 

_الاغ امروز کلاس داریم.  _ اِ راست میگیا برو منم میام.  _بای. راه افتادم  سمت کلاس.




kimia_hajjar بازدید : 163 جمعه 21 فروردین 1394 نظرات (0)

سلام من اومدم ولی شرمندمنیشخندببخشید بابت تاخیر

 

 

 

اوف...چقدر خسته شدم.این امیر حسین نامرد هم که امروز فک کرده من ریواردم هرچی نت و قطعه بود گفت بزن.دیگه این اخرا دید انگشتم تاول زد بیخیال شد.امیر حسین استاد ویالنمه یه پسر حدود 27 28 سال.نسبتا جذاب و بسیار خوشتیپ.داشتم میرفتم تو اتاقم که یه لحظه حس کردم همه جونم خیس شد.

_وای خدا یخ زدم.....

_حقته

_ساااااااارررررریییییییییییینننننن

_بله

_الهی بمیری.الان اگه مصی جون ببینه با پارکتاش چیکار کردی؟؟؟؟(مصی جون مامانمه .اسمش معصومه اس ولی من بهش میگم مصی اسم بابامم علییه گفتم یه وقت شوکه نشید.)_هیچی میگم تو پارچ آبورو من خالی کردی ریخته رو پارکت._منم میرم به بابا میگم که مهسا خانم بله...توکه دوست نداری علی جون بفهمه دختر بهترین دوستش دوست دختر پسرشه هااااننن؟؟؟؟سارین سریع سرخ شد و جیم زد.منم رفتم تو اتاقم.لباسامو دراوردم و وارد حموم شدم وانو پر کردمو شامپوی مورد علاقمو ریختم توش تا کف کنه.بعدم توش دراز کشیدم .داشتم به اتفاقای امروز فکر میکردم که چشام بسته شدو خوابم برد.ساعت سه نصفه شب بود که خسته و کوفته از وان اومدم بیرون.تمام جونم درد میکرد.گردنم که دیگه نگو... .فک کنم یه یه هفته ای کلاسام تعطیله چون همه جام درد میکنه.با همون حوله رو تخت افتادم و در حالی که فک میکردم چرا هیشکی سراغم نیومده از خواب بی هوش شدم.

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 198
  • کل نظرات : 122
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 206
  • آی پی امروز : 22
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 104
  • باردید دیروز : 192
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 573
  • بازدید ماه : 1,345
  • بازدید سال : 7,596
  • بازدید کلی : 516,448
  • کدهای اختصاصی