loading...
رمان ما
atishpare بازدید : 558 دوشنبه 01 تیر 1394 نظرات (0)

                                           به نام خدا

 

صبح با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم...

_اه بازم صبح شد،اصلا حوصله یک وز گند دیگه رو نداشتم،نه!!به قول خانوم ایزدی معلم دین و زندگی:(هر روز صبح که از خواب بیدار می شید خدا رو صد هزار مرتبه شکر کنید چون که یه فرصت دوباره برای زندگی به شما داده،و این خیلی با ارزشه به دنبال چیزای خوب برید شاید فردا زنده نباشید)برووووبابا،اینم دلش خوشه ها!!!از جام بلند شدم و به ساعت نگاه کردم ساعت 6:30 بود خیلی کسل بودم چند روزی بود که حوصله چیزی رو نداشتم!یه روز گند دیگه هم شروع شد!ای بابا دختر تو چرا انقدر قر میزنی،مثل این پیرزنای70ساله شدی تو الان وضعیتت اینه پیر بشی چی میشی؟عهه،خب مگه دروغ میگم زندگی کنم که چی؟همش یکنواختی و ناراحتی!زشته کفر نگو،خداقهرش میگیره!برو زندگیت و بکن اصلا تو لیاقت نداری!یک لحظه از جنجال درونی خودم خندم گرفت.لباسای مدرسم و پوشیدم و کتابام و برداشتم امروز شنبه است،ادبیات،شیمی،عربی،زبان فارسی،اه روز خوبی نبود!توی آینه نگاهی به خودم انداختم،کیفم و برداشتم واز پله ها پایین رفتم،میز صبحانه حاضر بودم پدرم حاضر کرده بود  به به از شیرمرغ تاجون آدمیزاد توش پیدا میشد با دیدن میز اشتهام باز شد،نشستم و یه لقمه کره مربا برای خودم درست کردم مشغول خوردن شدم که صدای بابام و شنیدم :نوش جان،یه وقت فکر پدرت و نکنیااا،صبر کنی اونم بیاد باهم صبحانه بخورید._باباجون من دیرم شده به خدا،گیرنده.  نگاهی به پدرم انداختم _عهه!!بابا تو چرا هنوز حاضر نشدی؟مگه نگفتی امروز من و میرسونی؟دیرم شده!اااه،خب میگفتی خودم زودتر می رفتم.  بابام درحالی که چاییش و ریلکس میخورد و روزنامه می خوند گفت:امروز حوصله کار ندارم،خونه میمونم!وسط حرف بابام پریدم و گفتم:پس چرا به من نگفتی امروز میخوایی خونه بمونی و تفریح کنی که من زود تر برم؟!    _صد دفعه گفتم وسط حرف کسی نپر،بزار اول کامل توضیح بده بعد حرفت و بزن،مگه به گوشش میره؟بعدشم شما امروز با میعاد میری اون امروز میرسونتت مدرسه!با شنیدن اسم میعاد چشمام برق زد و سریع رم و بالا آوردم و به بابام نگاه کردم خداروشکر بابام متوجه عکس العمل من نشد و سریع خودم و جمع و جور کردم و گفتم:باشه!شاد شدم انگار تو دلم عروسی به پا شده بود!ایوول بابای خودممم!باباجون عاشقتم!حدود سه هفته ای می شد که ندیدمش!خیلی خوشحال شدم!فک کنم بابام فهمید که خوشحالم،خب بفهمه مگه چیه؟واااییی نه!!آبروم میره!تو همین فکرا بودم و چایی میخوردم که زنگ ایفون به صدا دراومد،خداکنه میعاد باشه،بابام بلند شد و رفت بعد چند دقیقه گفت:ساره بدو میعاد منتظره!نیشم باز شد!کیفم و برداشتم و جلوی آینه به خودم نگاهی انداختم،از بابام خدافظی کردم و به سمت در خروجی حیاط راه افتادم،خونه ی ما یه امارت بود وسط یه باغ نسبتا بزرگ وپر گل و گیاه و سرسبز پدر من عاشق گل و گیاه بود،برای همین باغمون همیشه سرسبز بود،من خودم خیلی این باغ و دوست دارم و خیلی ازش خاطره دارم!به دم در رسیدم و در باز کردم،وااایی،آقا میعاد ماشینش وبازم عوض کرده،من نمیدونم اینن پسره چرا ماهی یه بار ماشینش و عوض میکنه!با همین کاراش من و عاشق خودش کرد دیگه!عه عه خجالت بکش اگه بفهمه چی؟بی ادب بی ابرو!تو همین فکرا بودم که با صدای بوق ماشین معاد به خودم اومدم _میعاد:خانوم نمی خوایید سوارشین؟لبخندی زدم و وار ماشین شدم _سلام

_به به سلام ساره خانوم حال شما؟

_خوبم مرسی ماشین نو مبارک!

_قابل شمارو نداره،به پای ماشین عمو که نمیرسه

ماشین راه افتاد؛آهنگ نبض احساس مرتضی پاشایی رو گذاشته بود،میعاد بیشتر اوقات آهنگای غمگین گوش میداد،پسره ی افسرده خخخ!نگاش کردم پسری با موهای مشکی و چشای آبی روشن،صورتی کشیده وبینی خوش فرم ،چهارشونه وهیکلی،پسر خوشگلی بود میدونستم که خیلی از دخترا براش غش و ضعف میرن،حالا اون محل میداد یا نه رو نمیدونستم!حرفی بین ما ردو بدل نشد تا دم مدرسه رسیدیم،داشتم پیاده میشدم که خندید و گفت:نه به اون که به آدم خیره میشی نه به الان که خدافظی هم نمیکنی!خیلی خجالت کشیدم،متوجه شده بود که داشتم نگاش میکردم!آبروم رفت!هنوز بهش زل زده بودم!به طرفم برگشت و دستش و جلوی صورتم تکون داد،میعاد:الووووو،تو چرا چن وقته این جوری شدی؟نکنه عاشقی؟؟؟خدافظ و به سمت در اشاره کرد!منم که تازه به خودم اومده بودم گفتم خدافظ،و بعد از پیاده شدن در و محکم پشت سرم کوبیدم،میدونستم از این کار بدش میاد،اصلا برنگشتم و نگاش کنم،پسره ی...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 198
  • کل نظرات : 122
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 206
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 111
  • باردید دیروز : 192
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 580
  • بازدید ماه : 1,352
  • بازدید سال : 7,603
  • بازدید کلی : 516,455
  • کدهای اختصاصی