loading...
رمان ما
sabas1379 بازدید : 212 چهارشنبه 15 مرداد 1393 نظرات (1)

سلام میریم تا داشته باشیم قسمت اول رمان دوباره عاشق شدم رو

بفرمایین ادامه مطلب

راستی برای پست بعدی نظر فراموش نشهبای بای

امروز شمنده پست یکم کوتاهناراحته اما فردا جبران میشه اگه با نظرا و لایکا همکاری کنینمشغول تلفن

روزی یه پست میزارم

بای

بوس با همون قلب خوشگلقلب

amia بازدید : 2219 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (3)

سلاااااااااااام

خوبیییین؟؟؟خوشششیییینن؟؟خوش میگذره تابستون؟؟

من عضو جدید سایتم

اسمم آمیاست

الان دارم یه رمان می نویسم!تووووووپ البته این نظره خودمه نظره شما مهمترههه

یکم از رمان بگم:اهم...اهم...رمان کلکلیه اونم چههههه کلکلیی 

داستانو شخصیت اصلی دختر و همینطورم پسر تعریف میکنن اسمشمونم ساحل و آرتاست...خلاصرو بعدن میزارم با پست اول!!

من رمانو میخوام بزارم اگه دوس داشتین بگین ادامه بدم

فعلاااا نیشخند

رمان ما بازدید : 539 سه شنبه 14 مرداد 1393 نظرات (0)


رمان اسطوره


نویسنده:دیوید گمل



داستان کتاب در مورد چندی شخصیت اصلی هست ...یکی ازشخصیت های اصلی کتاب که  اسمش کتاب از اون گرفته شده (دراس) هستش که همان اسطوره معروف هست....



دانلود این رمان فوق العاده جذاب و زیبا در ادامه مطلب...


sadaf-a بازدید : 341 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (0)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سلااااااااااااااااااااام به همه ی شما دوستای خوب و گلم

خوبین...خوشین ...سلامتین؟

راستش من اومدم اینجا تا یه رمان کامــــــــــــــــــــــ ـــــلا متفاوت و هیجان انگیز و صد البته جذاب براتون بزارم(یعنی اخر اعتماد به نفس بودا)

دوستای عزیزم امید وارم به من تو نوشتن این رمان خیلی کمک کنید چه با نقد های ارزشمندتون چه با نظرات سازنده تون(فقط توروخدا خواستین نقد کنید یا نظر بدین یهو نیاین کل داستانا از این رو به اون رو کنید ) **************************************************

خب دیگه اینم خلاصه اش حالشو ببرید

خلاصه :داستان رمان در مورد زندگی دختری بسیار ثروتمنده به اسم الیناست،دختری شیطون و شاد و البته این طور که فکر میکنه عاشق...... زندگی بی دردی که تا حالا داشته،با ورود اشخاص و مهره های جدید به طرز عذاب اوری طعم گناه و دورغ و... البته عشق کامل و پاکی که مختص لیلی و مجنون وشیرین و فرهاد کتاب هاست، اما در این دنیا هم پیدا میشه و مختص کلمات بی جان نیست ،این عشق میتواند جان ببخشد و البته بگیرد به شرطی که نقابی روی خودش نداشته باشد، ولی در نهایت .....گناهکاربودنو.......نشون میده و اونو وارد بازی سختی میکنه . با دل پاک و مهربون این دختر با بی رحمی بازی میکنند ،اما این دختر یاد میگیره در مقابل انها بایسته و مبارزه کنه.اما به چه قیمتی؟ **************************************************  راستی دوستان حتما باید بگم این رمان خیلی طولانیه (ولی نه طوری که خسته تون کنه به هیچ وجه)مطئنم خوشتون میاد ...

یکم که از داستانم بگذره واسه عکس شخصیت هاهم یه فکری میکنم تا ببینید (معرکه ان دقیقا همون طور که تصور کردم)

اینم بگم مطمئن باشید به هیچ وجه نمیتونید در ادامه رمان حدس بزنید چی میشه....

داستانش کاملا متفاوته داستانم هم از زبون دختره(الینا)و هم از زبون پسره(...) است،راوی هم که دیگه صددرصده ************************************************** 

نظر یادتووووون نره ها

خب میریم که داشته باشیم رمان نقاب زندگی رو ......

sabas1379 بازدید : 259 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (0)

سلام من صبا نویسنده جدید این سایتم

خب این رمانی که الان در این سایت قرار میدم اولین رمانه خودمه و کاملا هم کار خودمه اسم این رمان هست دوباره عاشق شدم...

خب میریم تا خلاصه ایی از رمان را داشته باشیماوه

 

ارام دختری برخلاف اسمش پر از تلاطمه دختر  حساس زیبا از جنس یک رنگی

راستش من بلد نیستم خلاصه نویسی کنمیول پس میریم سراغ ادامه اصلی:

 

خب ارام رمان ما دختریه که حدردا توی 13 الی 14 سالگی بهترین و صمیمی ترین دوستش مرجان رو از دست میده تا شش سال بعد عشق و یاد دوستش از یادش نمیره تا اینکه..

برین ادامه اما اگه پست بعدیو میخواین نظر و لایک ها فراموش نشوددد

راستی لطفا رمان منو به لیست اضافه کنینplz

 

فعلا

بوس با همون قلب خوشگلقلب

 

اینم جلد رمان

رمان ما بازدید : 1390 دوشنبه 13 مرداد 1393 نظرات (1)
سلام

قسمت اول رمان استایل

از هماپور اصفهانی 

رمان گروهی


خلاصه ی داستان :


روژین دختر سختی چشیده ای که با بدبختی برای خودش در ایران اسم و رسمی در حیطه طراحی لباس پیدا کرده ناگهان حس می کند کم آورده و برای مدتی نیاز به استراحت و تغییر آب و هوا دارد. پس تصمیم به رفتن پیش مادرش می گیرد که ساکن ترکیه می باشد در این سفر به صورت تصادفی با گروهی مادلینگ که برای پیدا کردن اسم و رسم راهی ترکیه هستند برخورد پیدا می کند و با مسئول گروه آشنایی اندکی پیدا می کند، بعد از آن کم کم و به طور ناخواسته راهش به گروه باز می شود و ...

مقدمه :


دستانم خنکی میله ها را لمس کردند و لرز به تن داغم افتاد. آب با خروش در حرکت بود و دل من با خروش در تلاطم ... من و آن چشمانی که در دلم غوغا به پا کرده بودند از هم فراری بودیم. با همه قدرت می خواستم از آن نگاه فرار کنم ... ولی مگر امکان داشت؟ باد لای موهایم پیچید و دسته ای از موها توی صورتم تاب خوردند ... همراه باد بوی عطری توی مشامم پیچید. نا خودآگاه نفس عمیقی کشیدم ... راه فرار بر من بسته بود ... ایستگاه آخر بود باید پیاده می شدم!


تعداد صفحات : 20

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار
    آمار سایت
  • کل مطالب : 198
  • کل نظرات : 122
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 206
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 109
  • بازدید امروز : 86
  • باردید دیروز : 192
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 555
  • بازدید ماه : 1,327
  • بازدید سال : 7,578
  • بازدید کلی : 516,430
  • کدهای اختصاصی